از یادداشت های خانم پاپن هایم

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

امروز وقت سفارت داشتم، اما هیچ جا نرفتم، نشد که بروم. نشسته ام پشت میز کارم، یکسری کارها را روی کاغذ می نویسم، خرید زایلاپی، صابون لیتری، شامپو بدن، وقت دکتر پوست، واریز بیمه عمر، مدیتیشن، کوفت، زهرمار.من خسته ام، دلم میخواهد وسایلم را جمع کنم بروم یکجایی دور از آدمیزاد خودم را ول بدهم توی طبیعت، اما حتی به زور سرکار می آیم. این چند روز سر خودم را با فیلم دیدن، کتاب خواندن و آشپزی کردن گرم کردم. بعد دیدم هیچ کس حتی به گوشی م پیغام هم نمیدهد. تف تو زندگی، نشستم ته فیلم ها را در آوردم، گفتم این اداها که فقط خارجی میبینی مسخره س، بشین ایرانی ببین. بعد ایرانی یکی دو تا دیدم، دلم تنگ شده بود! برای فارسی حرف زدن توی فیلم ها منظورم است. دیگر مهم نیست فیلم ها خوب باشند یا بد، اصلا من کی باشم در این مورد حرفی بزنم، فقط میتوانم نظر خودم را بگویم که دوست داشتم یا نه. نچ دوست نداشتم.دارم فکر میکنم کتاب هایی که خوانده ام را توی اینستاگرام استوری کنم، هرکدام را که شما نخوانده اید پیغام بدهید قرعه کشی به نام هر کی درآمد با پست بفرستم برایتان. البته اگر حوصله م بگیرد هر دفعه تا پست بروم. اول باید ببینم پستی این نزدیکی ها هست یا نه، اگر بود که چه خوب، اگر نبود چه حیف. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 112 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 16:44

هوشنگ ابتهاج امروز مرد.اینستاگرام پر شده از عکس و کلیپ هایش! من فکر میکنم اگر خیلی ها نوشته هایش و زندگی نامه اش را خوانده بودند و میدانستند، اینطور به در و دیوار نمیکوبیدند. یک آدم باید در زندگی چکار کند دیگر؟ عمر کافی، موفقیت، انجام رسالتش، دنیا را دیدن، تجربه کردن کافی، شهرت. او همه چیز را تجربه کرد و رفت و همین کافی ست. آدم باید اینطور زندگی کند و اینطور بمیرد. هر چند که سوگیری های سیاسی امثال این افراد نقش موثری در بدبخت کردن نسل ما و مملکت داشتند اما برای حیات و مرگش کافی و مفید بود.شجریان هم که مرد همین بساط بود. مرگ همه جا هست، همیشه هست، حتی برای آدمهایی مثل من که با این موضوع کنار نیامده اند هم هست اما وقتی آدمی با این شرایط میمیرد، مرگ زیبایی ست. من برای رفتن هایی که مانند بودنشان شکوهمندند، خوشحال می شوم. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 102 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 16:44

دوباره احساسش میکنم.اینکه به هر چه سر راهم میرسد، به هر راهی که به فکر می آید مستاصل چنگ می اندازم. چقدر من از این استیصال و بدبختی و چنگ زدن بیرارم. چقدر بدم میآید دوباره احساس کنم آنقدر بدبخت شده ام که برای نجاتم باید هرکاری بکنم. چرا باید این ذلت را به اسم جنگيدن تعریف کنم؟ بدبختی بدبختی است دیکر، حالا هر اسمی میشود روی آن گذاشت. مبارزه، تلاش، تسلیم نشدن هر چه.زنگ میزنم به هر کسی که میشناسم، شاید راهی باشد. پیغام میدهم، رو می اندازم. زنگ نمیزند بگوید قربانت شوم چه نگرانت کرده؟ میگوید باز چی شده بگو! دوباره همان داستان اتفاقات یهویی مغزت، نشسته ای به یک چیزی فکر کرده ای حالا میخواهی سریع کارها را انجام بدهی، میدانم الان که قطع کنی تا شب یک پیغام بلند بالا مینویسی که چه حرفهاییم ناراحتت کرده.توی دلم میگویم چه غلطی کردم! چه اشتباهی کردم! کاش پیغام نداده بودم که بیشتر از این تحقیر نمیشدم. چرا باید هر حرفی بشنوم؟ سکوت میکنم، از سکوت کردنم متنفرم، از اینکه توی عصبانیت با بغض حرف بزنم متنفرتر و کفری ترم. به کل رابطه مان نگاه میکنم، به اینکه چند بار دعوا کرده ایم؟ چندتا پیغام بلند بالا فرستاده ام؟ چندبار بهانه گیر شده ام؟ سر و جمع بحث های ما از طرف من به اندازه ی انگشت های دستم نمی رسد! چقدر چرت و پرت میگوید. برو بابا.بعد قطع میکنم و از اینکه باز دارم تقلا میکنم حالم بد میشود. از اینکه حس ماهی از آب در امده ای را دارم که بین گل و لای خودش را بالا و پایین میکند و دارد جان میدهد اما تا لحظه ی آخر امیدوار است و بعد از ناامیدی چشم انتظار معجزه است متنفرم.در حقیقت من از این امید بیزارم. این امید آدم را به هر کثافتی میکشاند، با داشتن امید به هز ذلتی که فکرش را کنی میافتی. از یادداشت های خانم پاپن هایم...
ما را در سایت از یادداشت های خانم پاپن هایم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : papenhaymo بازدید : 107 تاريخ : چهارشنبه 6 مهر 1401 ساعت: 16:44